سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منتظر

 

 

 

 

قل تعالوا اءتل ما حرم ربکم علیکم أ لا تشرکوا به شیا و بالولدین إ حسنا و لا تقتلوا أ ولدکم من إ ملق نحن نرزقکم و إ یاهم و لا تقربوا الفوحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التى حرم الله إ لا بالحق ذلکم وصئکم به لعلکم تعقلون (151)
و لا تقربوا مال الیتیم إ لا بالتى هى أ حسن حتى یبلغ أ شده و أ وفوا الکیل و المیزان بالقسط لا نکلف نفسا إ لا وسعها و إ ذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربى و بعهد الله أ وفوا ذلکم وصئکم به لعلکم تذکرون (152)
و أ ن هذا صرطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصئکم به لعلکم تتقون (153)

 
 
تفسیر :
فرمانهاى دهگانه !
پس از نفى احکام ساختگى مشرکان که در آیات قبل ، گذشت ، این سه آیه اشاره به اصول محرمات در اسلام کرده و گناهان کبیره ردیف اول را ضمن بیان کوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بیان مى کند، و از آنها دعوت مى نماید که بیایند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحریمهاى دروغین را کنار بگذارند. نخست مى گوید به آنها بگو بیائید تا آنچه را خدا بر شما تحریم کرده است بخوانم و برشمرم (قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ):
1- اینکه هیچ چیز را شریک و همتاى خدا قرار ندهید (الا تشرکوا به شیئا).
2-نسبت به پدر و مادر نیکى کنید (و بالوالدین احسانا).
3- فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نکشید (و لا تقتلوا اولادکم من املاق ).
زیرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهیم (نحن نرزقکم و ایاهم ).
4- به اعمال زشت و قبیح نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد خواه پنهان
یعنى نه تنها انجام ندهید بلکه به آن هم نزدیک نشوید (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).
5- دست به خون بیگناهان نیالائید و نفوسى را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید مگر اینکه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل اینکه قاتل باشند) (و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).
به دنبال این پنج قسمت براى تاکید بیشتر مى فرماید: اینها امورى است که خداوند به شما توصیه کرده ، تا دریابید و از ارتکاب آنها خوددارى نمائید (ذلکم وصاکم به لعلکم تعقلون ).


آیات 153-151 سوره انعام تفسیر نمونه جلد ششم صفحه 30


نوشته شده در یکشنبه 88/4/14ساعت 11:7 صبح توسط فهیمه روشن نظرات ( ) |

 

اللهم عجل لولیک الفرج


نوشته شده در شنبه 88/4/13ساعت 2:1 عصر توسط فهیمه روشن نظرات ( ) |

 

 

 

 

 

روزی از روزها برای تماشای طلوع خورشید زودتر از معمول از خواب بیدار شدم. وه! زیبایی آفرینش خداوند خارج از دایره توصیف بود.همانطور که نگاه می کردم خدا را به خاطر آفرینش آن همه زیبایی می ستودم .

 

ناگهان در آن حال، حضور پروردگار را در قلبم احساس کردم.از من پرسید: دلباخته ام هستی ؟ پاسخ دادم : بلی ، تو صاحب اختیار من هستی. سپس پرسید: اگر نقض عضو داشتی، باز دلباخته ام می شدی؟

 

از این سوال مبهوت شدم . نگاهی به دست ها و پاها و سایر اندام ها بدنم انداختم و حسرت خوردم که اگر این اعضا را نداشتم چه کارها که قادر به انجامشان نبودم. پاسخ دادم: خدایا در آن حال، وضعیت دشواری داشتم اما همچنان دلباخته ات می شدم.

 

دوباره خدا سوال کرد: اگر نابینا بودی باز پدیده های مخلوق مرا ستایش می کردی. چگونه می توانستم چیزی را بدون دیدن تحسین کنم؟؟!! ناگهان به یاد هزاران نابینایی افتادم که در سرتاسر جهان خدا را دوست دارند و مخلوقاتشان را تحسین می کنند.سپس به خدا گفتم : تصورش برایم دشوار اس، اما همچنان دلباخته ات می شدم.

 

خدا پرسید اگر ناشنوا بودی آیا باز هم به کلامم گوش می سپردی؟ چگونه می توانستم کر باشم و سخن ها را بشنوم؟ دریافتم که شنیدن کلام حق از ما با گوش جان، صورت می پذیرد پاسخ گفتم: بسیار دشوار بود اما همچنان به کلام تو گوش می سپردم .سپس خدا سوال کرد: اگر لال بودی باز ذکر مرا بر زبان جاری می ساختی. چگونه می توانستم بدون امکان صحبت کردن نام خدا را ذکر گویم؟!!

 

در آن حال بر من روشن شد که ذکر خدا با حضور قلب و جان صورت می گیرد و گفتار ما در آن نقشی ندارد و عبادت خداوند همیشه با صوت و صدا صورت نمی گرد.هنگامیکه ستمی بر ما روا می گردد خدا را با الفاظ فکر و اندیشه مان می خوانیم .پاسخ گفتم : اگرچه نبودن صوت و صدا دشوار بود، اما خدایا همچنان ذکر تو را میگفتم .خدا از من پرسید: آیا حقیقتاً مرا دوست داری؟

 

با شجاعت و در کمال اراده و اعتقاد پاسخ گفتم: بلی تورادوست دارم که حقیقت مطلقی و یگانه واحدی. با خود اندیشیدم به خدا پاسخی به حق دادم اما.....خدا پرسید : پس چرا گناه می کنی؟ پاسخ گفتم : چون انسانم و بری از خطا نیستم .خدا گفت : پس چرا در هنگام راحتی و آسایش از من دور و دورتر می شویف اما در هنگام مشکلات به سراغ من می آیی؟ هیچ پاسخی نداشتم که بگویم تنها پاسخم اشک بود .خدا ادامه داد: پس چرا فقط در خلوتگاه مرا می ستایی؟ چرا تنها در لحظات نیایش نرا می جویی؟ چرا خودخواهانه از من حاجت می طلب؟

 

چرا چون طلبکاران از من خواسته هایت را می خواهی ؟ تنها پاسخم باران اشک بود که پهنای صورتم را پوشانده بود. سپس گفت: چرا از من شرمساری؟ چرا حس تعلق را در خود نمی گسترانی؟ چرا در اوج گرفتاری نزد دیگران عاجزانه گریه می کنی،‌چرا در زمانی که وقت نماز و عبادت معین ساختم،‌عذر و بهانه ای می تراشی؟سعی کردم پاسخی بگویم اما جوابی برای گفتن نداشتم .این زندگی بزرگترین موهبت من به بندگان است .موهبت را تباه نکنید.

 

به شما تفکر اعطا کردم که مرا بجویید و بشناسید اما شما بندگان همچنان از آن روی گردانیدید.کلامم را برشما آشکار ساختم اما از گنج پر گوهر کلامم هیچ بهره ای نبردید. با شما صحبت کردم اما گوش ندادید. درهای رحمتم را به شما نشان دادم اما چشمهایتان قادر به دیدن آن نبودند. پیامبرانی برایتان فرستادم اما شما بدون توجه آنها را از خود راندید.نیازها و حاجت های شما را شنیدم و به یکایک آنها پاسخ گفتم : آیا به راستی مرا دوست دارید؟ توان پاسخ نداشتم.چگ.نه می توانستم پاسخ دهم؟؟!!!

 

بی اندازه شرمسار شده بودم .دیگر هیچ عذری نداشتم. چه می توانستم بگویم؟!در حالیکه با تمام وجودم گریه می کردم و اشک صورتم را پوشانده بود سوال کردم :بارالها !مرا ببخش؛ ازتو طلب عفو دارم من بنده ی قدر ناشناس و خطاکار تو هستم .خداوند فرمود :‌ای بنده! من رحمانم و خطای خطاکاران را می بخشم.پرسیدم : خدایا با این همه خطاکاری چرا باز مرا می بخشی و دوستم داری؟ خدا گفت: چون تو مخلوقم هستی ، پس هیچ گاه تو را رها نمی کنم.

هنگامیکه تو گریه می کنی، به تو رحم می کنم و رنج هایت را درک می کنم .وقتی که شاد و مسرور هستی، وجد تو را می فهمم. وقتی افسرده می شوی، به تو دلگرمی می دهم. وقتی شکست می خوری تو را یاری می کنم تا بلند شوی. وقتی خسته هستی ،کمکت می کنم. بدان که تا آخرین روز حیاتت با تو هستم و دوستت دارم.

 

هیچ گاه آن چنان جانکاه گریه نکرده بودم و دلم مملو از غم نشده بود، اما چگونه بود که یک مرتبه آنقدر آرام شدم و آرامش یافتم؟ چگونه می توانستم از خداوند آنقدر غافل باشم؟ از خدا پرسیدم : چقدر مرا دوست داری ؟ خدا فرمود: به آن اندازه که خارج از ادراک توست و آنجا بود که خدا را با تمام اجزای وجودم ستایش کردم و ثنا گفتم.

  

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/4/11ساعت 10:38 صبح توسط فهیمه روشن نظرات ( ) |

خدایا!

شیعه ی امام زمان را همین شرمساری بس که محبوب و مرادش مدام یاد او کند.«و لا ناسین لذکرکم» و او هیچ از مراد خویش یاد نکند. ما را ازاین شرمساری برهان.

خدایا !

اسم ستارالعیوبی ات را برای خلقی که در پی کشف سرّ دیگران اند معنا کن.

خدایا!

به چشم ، گریه بیاموز و به دل، انکسار و به همه جوارح و اعضاء، بندگی.

خدایا!

در قیامت با چه رویی به چشمهای تو نگاه کنیم که در مقایل عمری نعمت،جز گناه و معصیت نیاورده ایم .شرمساری  آن روز از هر عدابی دردناک تر است.

خدایا!

در این هرزه بازار قلب ها و نگاه ها، دل ما را از آن خودت و چشم ما رانگران خودت کن.

خدایا!

آن قدر تعابیر دوست داشتن ، برای غیر تو مستعمل شده که نمی دانم با کدام واژه بگویم : دوستت دارم.

خدایا!

سر بر دامن که بگذارد، دل خسته ای که جزتو پناه ندارد.

ای مخاطب شکوه های پنهانی !

تو اگر نباشی، به که می توان گفت حرف هایی را که به هیچ کس نمی توان گفت.

ای مقصد سلوک های پنهان!

هر راه که به تو نیانجامد ، گمراهی است و هر سفر که به تو منتهی نشود ، آوارگی.

ای خداوند نجابت!

دختران تشیع ، نجابت را از جانشان عزیزتر می دارند. جانشان را پیش مرگ نجابتشان قرار ده.

ای خداوند تنهایی!

آن زمان که همگان به انسان پشت می کنند، تنها حضور تو تنهایی را طراوت می بخشد.خودت را از ما دریغ مکن.

خدایا!

این زنان و دختران که سرگشته ی کوچه و خیابان اند، همه خاندان تواند که «الخلق عیال الله» آوارگی و هرزگی را برایشان مپسند.

خدایا!

برای دل سپردن، از آن محبوب پنهانی و معشوق آسمانی شایسته تر کیست؟ دلهای سرگشته را به ظهورش پیوند بزن.

خدایا!

من از آن زمان که شنیدم «محبوبمان ناشناس در میان ما می گردد و در همین فضا تنفس می کند و وقتی ظهور کند همگان می گویند که ما پیش از این او را دیده ایم.»،

به همه سلام می کنم .

شاید که لااقل پاسخی هر چند به ناشناس از او بشنوم.

ای خدا تا کی ما ناشناسا بمانیم و او ناشناخته بماند. «عجّل لولیّک الفرج»

 

برگرفته از کتاب مناجات نوشته سید مهدی شجاعی


نوشته شده در سه شنبه 88/4/9ساعت 12:0 عصر توسط فهیمه روشن نظرات ( ) |


Design By : Pichak